فيلمنامه كوتاه در سايه حصارهاي خشتي
فيلمنامه كوتاه در سايه حصارهاي خشتي
فيلمنامه در سايه حصارهاي خشتي در مسابقه سراسري فيلمنامه نويسي انجمن سينماي جوانان برگزيده شد و سال گذشته، فيلمي كه براساس آن ساخته شده بود جايزه اصلي شبكه يك سيما در جشنواره فيلم كوتاه تهران را از آن خود كرد.
محسن رمضان زاده متولد 1350 مشهد است و فيلمنامه در سايه حصارهاي خشتي را در سال 1377 نوشته است. او تاكنون 12 فيلمنامه كوتاه نوشته و 5 فيلم كوتاه ساخته است.
1. غروب- خارجي- شهر تاريخي* در حال مرمت
باد در كوچه هاي خالي زوزه مي كشد و غبار را بر ديواره هاي فرسوده خشتي مي نشاند. صداي چند ضربه كه به درب چوبي بزرگ قلعه زده مي شود، به گوش مي رسد. سرباز متوجه صدا شده است.
قطع به:
باز شدن درب جوبي قلعه. پيرمرد نامه رسان با دوچرخه اش مقابل درب ايستاده و به سرباز چيزي مي گويد. سرباز او را به داخل راه مي دهد. پيرمرد اشاره مي كند كه يعني «امضا لازم است». سرباز با اشاره جهتي را نشان مي دهد.
قطع به:
حركت كند پيرمرد با دوچرخه زهوار دررفته اش در كوچه هاي خالي قلعه.
قطع به:
تصويري كه از عمارت مرمت شده اي (دفتر مهندسي پروژه) كه پيرمرد به پنجره بسته آن چند ضربه مي زند. همه درها بسته است و معلوم است كه كسي در آنجا نيست. پيرمرد نامه را با دقت لاي در ورودي دفتر جاي مي دهد و عمارت را ترك مي كند. تصوير تاريك مي شود و عنوان بندي ابتداي فيلم به روي صداي گزارشگر تلويزيون مي آيد كه در حال اعلام لحظات پاياني سال و تحويل سال جديد مي باشد. نواي سرنا و دهل آغاز سال جديد شنيده مي شود.
2. شب- داخلي- دفتر مهندسي پروژه
صداي پيغامگير: با عرض سلام، لطفاً پس از شنيدن صداي بوق پيامتون رو بفرماييد (صداي بوق)... سال نو مبارك ابطحي جان ...
3. شب- خارجي- قلعه
صداي خسروي: آقاي مهندس؛ شمايين پاي آتيش؟
مهندس (رو به حصار قلعه): آره خسروي، دارم خونه تكوني ميكنم.
صداي خسروي: سال نو مبارك.
مهندس: سال نو تو هم مبارك باشه خسروي.
مهندس به آتش خيره شده است.
4. روز- داخلي- پاسگاه انتظامي
صداي فرمانده: الحمد الله چهره ت مي گه روبه راهي و مثل اين كه عروسي خوش گذشته. براي ما هم خوب شد چون از حالا با يه مرد طرفيم، يه مرد متأهل!
علي محمدي لبخند مي زند.
صداي فرمانده: خب بگذريم، بريم سر اصل مطلب
5. روز- خارجي- اطراف شهر تاريخي
صداي فرمانده: حتماً جناب سروان در مورد اتفاقات روزهاي اخير باهات صحبت كرده. من سفارش ديگه اي ندارم. فقط به محض رسيدنت به محل، بازديدت رو از قلعه انجام مي دي و گزارشت رو سريعاً براي ما ارسال مي كني.
6. روز- داخلي- اتاق علي محمدي
صداي فرمانده: گزارش هاي رسيده از اشياي عتيقه چند روزه ما رو روي اين موضوع حساس كرده. با اين حال اطلاعاتمون هنوز كامل نيست. به توانايي تو واقفيم علي محمدي. مي دونيم كه توي اين مدت با همه گوشه و كنار محيط آشنا شدي و خيلي مي توني به ما كمك كني. البته ما هم زحمت هاي بچه هاي وظيفه رو بي پاسخ نمي ذاريم. ما هم متقابلاً هر كاري از دستمون بر بياد، براي تازه داماداي گلمون انجام مي ديم.
علي محمدي در پشت پنجره اتاق ايستاده و به بيرون خيره شده است. او از پشت پنجره كنار مي رود و اتاق را ترك مي كند.
7. روز- خارجي- شهر تاريخي
صداي علي محمدي: چه كار مي كني مهندس؟ خسته نشدي؟ نمي خواي يه مدت به خودت مرخصي بدي؟
علي محمدي دوربين را از روي چشم بر مي دارد و با نگاهي جست و جوگر، دوباره آن را به چشم مي زند. علي محمدي به تصوير نزديك مهندس خيره مي شود، به چهره ژوليده و لباس هاي خاكي مهندس. دوربين را از چشم بر مي دارد و با تعجب از كادر خارج مي شود.
8. روز- خارجي/ داخلي- شهر تاريخي + سردابه
علي محمدي: مهندس! مهندس!
صدا در درون سردابه پژواك مي شود.
9. شب- داخلي- دفتر مهندس ابطحي
قطع به:
تكه هاي خرد شده تشويقنامه كه در سطل زباله ريخته مي شود. سكوت بر فضا حكمفرماست و قاب خالي روي ميز ديده مي شود.
10. شب- خارجي- جلوي درب بزرگ شهر تاريخي
مهندس: سرباز خسروي، بيا درو باز كن من دارم مي رم.
سكوت. صدايي نمي شنود. چند قدم به طرف اتاق نگهباني بالاي قلعه نزديك مي شود و رو به آنجا سرباز را صدا مي زند.
مهندس: خسروي ... خسروي ... صدامو مي شنوي؟
سرباز علي محمدي با چشمان قرمز به آب نشسته، از تاريكي كنار قلعه بيرون مي آيد و در مقابل مهندس مي ايستد.
علي محمدي: خسروي رفت آقاي مهندس. در خدمتتون هستم.
مهندس از ديدن او متعجب شده است. ناباورانه به او مي نگرد.
مهندس: تويي ماجد؟ برگشتي شاه داماد؟
علي محمدي به حالت بلاتكليف مانده است. مهندس به او نزديك مي شود. آن دو همديگر را در آغوش مي گيرند.
علي محمدي: اصلاً فكر نمي كردم اينجا ببينمتون. گفتم الانه اونور دنيايين.
مهندس عقب مي آيد و با اندوه سر مي جنباند.
مهندس: موافقت نشد علي محمدي ... تو چي؟ شيري يا روباه؟
علي محمدي به سمت اتاقش اشاره مي كند.
علي محمدي: قصه ش درازه آقاي مهندس. اول بايد دهنتون رو شيرين كنين.
11. شب- داخلي- اتاق نگهباني
مهندس: بيا بنشين علي محمدي، من بايد زودتر برم.
(لحظه اي مكث مي كند) راستي كفش ها اندازه ت بود؟
علي محمدي: ها مهندس. همش رو هوا بودم حالا نمي دونم از كفش ها بود يا حال و هواي عروسي؟
مهندس: تاديرم نشده از عروسيت بگو. حال و هوا چطوري بود؟
مهندس لبخند كوتاهي مي زند.
علي محمدي از توي پستو سرك مي كشد و نگاهي به مهندس مي كند. با قاب عكس به سمت ميز مي آيد.
علي محمدي: قائله رو خوابوندم مهندس. همون طوري كه گفتين نذاشتم حرف و گپ هاشون بالا بگيره. به خير و خوشي از خطر جستم.
مهندس به عكس ديواري خيره شده است. احساسي آزار دهنده از درون به او فشار آورده است. علي محمدي با ديس شيريني سر مي رسد. مهندس به عكس هاي روي ميز اشاره مي كند.
مهندس: يك رگ بختياري تو او منطقه هست. از توي همين عكس ها هم مي شه ردشو زد.
علي محمدي پيش دستي ها را مي چيند و دوباره به سمت پستو باز مي گردد. مهندس عكسي از عكس هاي عروسي را روي ميز بر مي دارد و نزديك مي آورد ولي همچنان نظرش متوجه قاب عكس روي ميز است.
مهندس: باز كه رفتي علي محمدي. دو دقيقه بيا بنشين.
صداي علي محمدي (ازدور): آب جوش آمده مهندس. مي رم چاي دم كنم. الانه بر مي گردم.
صداي بسته شدن در به گوش مي رسد. مهندس شيريني بر مي دارد و نگاهي به عكس هاي عروسي مي كند. عكسي را نزديك مي آورد و به آن خيره مي شود. صداي دهل و بزن و بكوب عروسي سنتي در گوشش طنين انداخته است. لحظه اي چشم مي بندد. موسيقي اوج مي گيرد. دوربين به تصوير نزديك مهندس مي رسد. ناگهان با حالت نگراني پلك مي گشايد. موسيقي قطع شده است. با چشمان اشك آلود به اطراف مي نگرد. متوجه چيزي شده است.
مهندس (زير لب): كيفم؟ كيفم كجاست؟
12. شب- خارجي- گوشه اي تاريك
علي محمدي (با صداي فروخورده ): صبر كن مهندس. تو نبايد از قلعه بيرون بري. صداي گريختن پاي مهندس و سپس دويدن علي محمدي به گوش مي رسد.
علي محمدي (جدي ): بايست مهندس. بايست!
13. شب- داخلي- يك اتاق متروكه
علي محمدي: چيزي كم و كسر ندارين مهندس؟
صدايي نمي آيد. مهندس از سرما زانوهايش را بغل كرده و به كنج تاريكي خزيده است. نور خفيف سيگار هنوز به چشم مي خورد كه به دهان مي رود و دود مي شود.
مهندس: هنوز تا روشن شدن هوا وقت داري علي محمدي. خوب راجع به چيزهايي كه گفتم فكر كن. فرصت خوبيه كه ديگه تكرار نمي شه.
صداي كوبيده شدن در و قفل زدن به آن شنيده مي شود.
14. شب- داخلي- دفتر مهندس
صداي همكار مهندس: سال نو مبارك ابطحي جان. نگرانت شده بودم. آخه يك هفته است كه مدام با دفتر تماس مي گيرم ولي كسي جواب نمي ده. عزيزم، مي دونم وضعت چطوريه. باور كن همه زور خودشونو زدن ولي نتيجه؟ (پوزخندي مي زند) اونجا نمون مهندس جان. بيا بيرون. بچه ها خيلي دلشون برات تنگ شده. منتظر تماستم.
صداي بوق ممتد و تماس بعدي. علي محمدي به ميز تكيه مي كند.
صداي زني جوان (از خارج كشور همراه با نويز مزاحم): سلام محمود جان (با صداي بغض آلود) سال نو مبارك. الان به وقت اينجا ساعت هشت و سي دقيقه شبه و سه ساعته كه از تحويل سال مي گذره. توي اين مدت به سفره كوچيك هفت سينمون چشم دوختم و هوش و حواسم به زنگ تلفن بود. داشتم به «تقدير» فكر مي كردم. زندگيمو مرور مي كردم و دائم به اين كلمه بر مي خوردم؛ «تقدير» محمود «تقدير ». (بغضش مي تركد)
علي محمدي دگمه را دوباره فشار مي دهد. صداي زن قطع مي شود و صداي بوق آزاد تلفن به گوش مي رسد. علي محمدي به سرعت شماره اي مي گيرد. عرق به چهره اش مي نشيند. صدايي از آن طرف خط به گوش مي رسد.
صداي سرباز: الو ... پاسگاه نساء بفرمايين.
علي محمدي كه نفسش به شماره افتاده، مردد مي ماند.
15. شب- خارجي- شهر تاريخي
16. شب- داخلي/ خارجي- اتاق متروكه و بيرون آن
مهندس: چي شده علي محمدي؟ به نتيجه اي رسيدي؟
علي محمدي غرق در فكر است. گيج ومبهم. او پشت در قفل زده اتاق در حال قدم زدن است. مي ايستد فكر مي كند و باز راه مي افتد.
مهندس: بجم علي محمدي. هوا داره روشن مي شه!
علي محمدي بي حركت مانده است. بر مي گردد و به سمت در مي رود. او قفل در را باز مي كند.
علي محمدي: زود باش مهندس وقت تنگه!
مهندس از جايش بلند مي شود و به سمت در مي آيد. برق شادي بر چشمانش نشسته است.
مهندس: تا نيم ساعت ديگه اماده رفتن باش. توي دفترم منتظرتم.
مهندس راه مي افتد. علي محمدي او را صدا مي زند.
علي محمدي: مهندس!
مهندس مي ايستد.
علي محمدي: تا من نيامدم به هيچ وجه از قلعه خارج نشيد!
مهندس نگاهش را از چهره معصوم علي محمدي مي گيرد و دوباره راه مي افتد. علي محمدي كنار در مانده است.
17. شب- داخلي- دفتر مهندس
صداي سرباز: پاسگاه نساء ... بفرمايين. الو ... الو؟
مهندس به سرعت ارتباط را قطع مي كند. لرز بر اندامش مي نشيند.
18. شب- خارجي- شهر تاريخي
19. سحرگاه- خارجي- شهر تاريخي
صداي مهندس: چه كار كردي مهندس؟
20. صبح زود- خارجي- شهر تاريخي
21. صبح- داخلي- دفتر مهندس
صداي علي محمدي: صبح به خير مهندس. علي محمدي ام.
مهندس با حالت دردمندانه و خسته، سرش را از روي ميز بلند مي كند.
مهندس: چي شده علي محمدي؟ بچه هاي پاسگاهتون چرا دير كردن؟
علي محمدي: فراموشش كن مهندس. هر چي بود، گذشت. الان كاركنان پروژه از تعطيلات نوروزي برگشتن و خوب نيست شما رو با اين سر و وضع ببينن. باور كنيد هيچ اتفاقي نيفتاده.
مهندس به سوي پنجره و نور آفتاب بر مي گردد.
مهندس: نمي فهمم علي محمدي، با اوني كه توي كيف من بود چه كار كردي؟
علي محمدي: تو سردابه چالش كردم مهندس. خيالتون از اون بابت راحت باشه. به كمك شما وهمكارانتون احتياج داره تا دوباره از زير خاك بيرونش بيارين. با كشف اون شيء و گنجينه اي كه من توي اون گوشه تاريك ديدم، دوست دارم زودتر از ديگران بهتون تبريك بگم ... خسته نباشيد.
اشك به چشمان مهندس نشسته است. لحظه اي سكوت حكمفرما مي شود و سپس ارتباط قطع مي شود. صداي بوق تلفن از گوشي شنيده مي شود. مهندس با بهت به گوشي مي نگرد و سپس آن را به روي شماره گير مي گذارد.
22. صبح- خارجي- شهر تاريخي
قطع به:
پنجره گشوده شده دفتر كه مهندس در قاب آن ايستاده است. هياهوي كارمندان پروژه كه پس از مدتي به كارگاه بازگشته اند؛ شنيده مي شود. دوربين به چهره مهندس نزديك مي شود. مهندس به دور دست ها خيره شده؛ به حصارهاي بلند قلعه و سرباز علي محمدي كه برروي آن در حال قدم زدن مي باشد. تصوير آهسته تاريك مي شود و عنوان بندي پاياني فيلم مي آيد.
* ارگ تاريخي بم مورد نظر است كه نمونه هاي كوچك تري از آن نيز در گوشه و كنار كشور موجود است. كليه اين اماكن در اختيار سازمان ميراث فرهنگي است كه مسئوليت حفظ و احياي آنها را به عهده دارد.
منبع: ماهنامه فيلم نگار شماره 27
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}